محمد رضا بیاتی: رُنسانس را زایش یا آفرینشِ دوبارهی انسان و جهان توصیف کردهاند. این جمله غلوآمیز نیست چراکه اگر در آن قرون تنها یک اتفاق افتاده بود و اعلام میشد زمین دیگر در مرکز کیهان نیست بلکه خورشید است برای این توصیف کفایت میکرد. رنسانس در اروپا، در یک بازهی زمانی چندصدساله، فلسفه و علم و هنر و دین و فرهنگ را زیر و زِبَر کرد. از کپرنیک و گالیله در ستارهشناسی، دکارت در ریاضیات و فلسفه، مارتین لوتر در مذهب تا یوهانس گوتنبرگ درصنعت چاپ و کریستف کلمب در کشف قارهی آمریکا، و بسیاری دیگر. اما درست وقتی که لئوناردو داوینچی تابلوی ’شام آخر‘ را نقاشی میکرد( 1497میلادی) و میکل آنژ مجسمهی ’سوگ مریم‘ را میساخت (1499)، در همان سالهای هشیاری و شکوفاییِ آتشفشانی خِرَد انسانی، جستجو برای یافتن جادوگران و ساحرانِ همدست شیطان و کُشتن آنها رواج اپیدمیک پیدا کرد و نزدیک به 300 سال (1750-1450) ادامه داشت! تخمین زده میشود که در این دوران دست کم 80000 هزار دادگاه جادوگری برگزار شد و 35000 نفر سوزانده شدند، یا در آب خفه کردند، و اگر به دلیلی ترحم یا ارفاق میشد مجرمان را گردن زدند تا درد کمتری بکشند. در این کشتار جاهلانه و ظالمانه، چه بسیار بیگناهانی که با توجیهاتی واهی به قتل رسیدند و کار بجایی رسید که اگر پیرزنی به جشن عروسی دعوت نمیشد و بعد باران و تگرگ میآمد و مراسم بهم میخورد او را متهم به جادوگری میکردند(انتقام عدم دعوت)! این انگزنیِ ناروا و متهم کردن افراد به سحر و جادو و پروندهسازی برای آنها –بعدها- به اصطلاح ’جادوگرکُشی‘ (witch-hunting) تبدیل شد. اصطلاحی که امروز بیش از هرجا در حوزهی ادبیات سیاسی بکار میرود.
با این مقدمه، خوانندگانِ یقیناً هوشمند و احتمالاً پیگیرِ این سلسلهیادداشتها نتیجه خواهند گرفت: از آنجا که پوپولیسم یک ایدئولوژی قطبیساز و دشمنتراش است، که با نمادینسازی از شرّ و تکفیرگرایی سیاسی و اجتماعی، تحریف حقیقت و تقلیل واقعیت، یک مبارزهی خِرَدگریز و هیجانزدهی مردمی راه میاندازد بنابراین مستعد این جادوگرکُشی است. این استنتاج درست است اما باید گفت که هر گفتمان یا دستگاه معرفتشناسانهای که ایدئولوژیک شود کم و بیش چنین استعدادی دارد چرا که جزماندیشی، مطلقباوری و انحصارگرایی نسبت به حقیقت، ویژگیِ سرشتنمای هر نگرش ایدئولوژیک است (به معنای کلاسیکاش) چه مارکسیسم باشد چه لیبرالیسم چه فمینیسم ایدئولوژیک؛ بنابراین آیا پوپولیسم، و نسبتی که با سیاستمدار/سلبریتی دارد، ویژگی برجسته و متمایز کنندهی دیگری هم دارد که پدیدهی جادوگرکُشی را قوارهی قد و بالای این جهاننگری کند؟ بگمان نگارنده بله! برای پاسخ به این پرسش دوباره به قرون وسطا و جادوگرکُشان بازمیگردیم.
جادوگری و قرون وسطا
از شواهد تاریخی و باستانشناسانه میدانیم که باور به جادو حداقل از عصر امپراتوری بابل و پادشاهی حمورابی به اینسو در سرتاسر جهان وجود داشته و تا امروز امتداد پیدا کرده است. در آن دوران این پدیده به ’جادوی سفید‘ و ’جادوی سیاه‘ تقسیم میشد. اگر جادوی سفید نیکخواه بود و با تصرف در نیروهای ماوراءالطبیعه و کمک به نیکبختی مردمان و سلاطین، حاصلخیزی زمین و بخت خوب، تکریم میشد، جادوی سیاه، بدخواه بود و خادم اهریمن، و همدستی با شیاطین تلقی میشد و گاه کیفری سخت و گاه مجازاتی آسان در پی داشت؛ هرچه بود چه در جهان اسطورهای و باستان، چه در زمانهی حاکمیت ادیان، با ساحران و جادوگران مدارا میشد. قرون وسطا هم از این قاعده مستثناء نبود و کلیسا تا پیش از اواخر قرن پانزدهم به جادوگری بچشمِ بخشی جدانشدنی از باورهای عامه، بویژه روستائیان، نگاه میکرد و به آنها چندان سخت نمیگرفت.
دغدغهی اصلی کلیسا مُلحِدان و مُرتدانی مانند «کاتارها» و «هوسیتها» بود و همینکه پس از سالها جنگ توانست این بیدینان و از-دین-برگشتگان را سرکوب کند توجهاش به جادوگران جلب شد. درواقع اگر تا پیش از این تنها دینستیزان تهدیدی برای قدرت کلیسا محسوب میشدند حالا لرزهای که رُنسانس بر تمام ارکان الهیاتِ سلطهگر مسیحی انداخته بود این احساس تهدید بایستی در شمایل دشمنی دیگر جلوهگر میشد، بیخبر از آنکه خانه از پایبست ویران است.
در سال 1485 میلادی، 12 سال قبل از «شام آخر» داوینچی و 14 سال قبل از ’سوگ مریم‘ میکل آنژ!، کتابی با عنوان «چکش جادوگران» منتشر شد که دستورالعمل دقیق جادوگرشناسی و جادوگرکُشی بود؛ البته برخلاف تصور احتمالی، این کتاب مجموعهای از احکام پیشپاافتادهی مستبدانه و ستمگرانه نبود بلکه برپایهی نظریات فیلسوف و متفکر پُرنفوذ الهیات مسیحی در قرن سیزدهم، ’توماس آکویناس‘ تألیف شده بود؛ در سه فصل و در چندصد صفحه با پرسش و پاسخهای عمیقاً چالشبرانگیز. بنابراین چنین بود که به پشتوانهی کتاب مقدسِ اعترافگیران، تفتیش عقاید قداست پیدا کرد و جنبش مجازات جادوگران تمام اروپا را دربرگرفت.
پژوهشگران دربارهی این پدیده، که آن را ’جنون جادوگری‘ (witch craze) هم نامیدهاند، به دلایل متعددی اشاره کردهاند. گرچه بنظر میرسد مهمترین دلیل آن رقابت و ستیزهجویی میان فرقههای کاتولیک و پروتستان بود که آن کشتار را براه انداخت اما در حقیقت در دیگر ابعاد اجتماعی-اقتصادی هم زمینهی مساعدی برای این بحران وجود داشت. فقر و قحطی و جنگ، تغییرات آب و هوایی که برخی آن را ’عصر یخبندان کوچک‘ نامیدهاند شرایط را آبستن یک ’هیستری جمعی‘ (mass hysteria) کرده بود. این هیستری یا هیجانپریشیِ جمعی تنها یک هراس ایمانی و اخلاقیِ برخاسته از منسوخشدنِ باورهای کهنه و پادرهوا ماندنِ باورهای نو نبود بلکه احساس تهدید بقاءِ عامهی مردم در زندگی اجتماعی و اقتصادی هم برآن اثر میگذاشت. کاتولیکها جادوستیزی را دستاویزی برای تعقیب رقبای پروتستان کرده بودند و هر دو فرقه میکوشیدند مخالفان مذهبی و سیاسی خود را با این حربه بدنام کنند و از این طریق مذهب رقیب را از اعتبار بیندازند. ثروتمندان و قدرتسواران نیز نیازمند ابزاری برای کنترل اجتماعیِ مردم فقیر و قحطیزدهی آمادهی ناآرامی و بَدلِگامی بودند. زنان بیش از همه با اتهام جادوگری سوزانده شدند. گفته میشود –بدلایلی- سن ازدواج زنان به 27 سال رسیده بود و جمعیت دختران مجرد، تنها و منزوی چنان افزایش پیدا کرده بود که بیم آن میرفت نظم و هژمونی مردسالارانهی آن جوامع را برهم بزند. در تمام این موارد، هراسی جمعی نهفته بود که به هیستری جمعی میدان میداد و جادوگرکُشی این نیاز روانآزرده را مُسَکّن بود. در واقع، با این روایت موجِز از تاریخ، میتوان گفت آنچه جادوگرکُشی را به قوارهی پوپولیسم میدوزد هیستری جمعی است؛ یعنی یک رفتار تودهای که در زمانهی ما بیش از هر ابزاری با شبکههای اجتماعی مجازی محقق میشود.
هیستری جمعی و رسانههای اجتماعی
’اورسن ولز‘ کارگردان نامدار سینما پیش از آنکه شاهکار ماندگارش ’همشهری کین‘ را بسازد نبوغاش را با اجرای داستانی خیالی در رادیو با نام ’جنگ دنیاها‘ نشان داد. در سال 1938 که مردم در هراس از آغاز جنگ جهانی دوم بودند و با بزرگترین بحران اقتصادی آمریکا در دههی 30 دست و پنجه نرم میکردند بدون آنکه بدانند، در اثر یک اتفاق، قصهی تخیلی حملهی مریخیها به زمین را خبری واقعی تصور کردند و در وحشت و ترس فرو رفتند. این واقعه، بیش از هفتاد سال پیش از ظهور شبکههای اجتماعی مجازی، بخوبی قدرت رسانه را در ایجاد هیستری جمعی نشان داد. حال پرسش این است که اگر رسانهای مانند رادیو تا این حد قابلیت برانگیزندگی، توهمسازی و اغواگری دارد، رسانههای اجتماعی تا چه اندازه میتوانند تودههای هیستریک را بسیج کنند؟ آیا این باید ’قدرت مردم‘ تلقی شود یا روانآزردگی مردم؟ و پرسش دیگر اینکه، اگر خِرَدگرایی رُنسانس را با ’افسونزدایی‘ از جهان و انسان کلیسایی توصیف کنیم آیا پوپولیسمِ خِرَدستیز و احساساتزده، بازگشتی دوباره به ’افسونزدگی‘ و مستعد هیستری جمعی نیست؟ پاسخ به این پرسشها وابسته به پژوهشهای گسترده دربارهی روانشناسی رفتارهای تودهای است. کندوکاوهایی که مشخصاً با کتاب معروف ’گوستاو لوبون‘، از اواخر قرن نوزدهم، دراینباره آغاز شد و همچنان ادامه دارد. با اینوجود میتوان به یک ویژگی اساسی رفتار تودهای که این پژوهشها به آن پرداختهاند باختصار اشاره کرد و نشان داد که رابطهی رسانههای اجتماعی و پوپولیسم تا چه حد با این یافتهها منطبق است و به هیستری جمعی منتهی میشود.
بگمان نگارنده، مهمترین ویژگیِ مورد اشاره در بیش از صد سال پژوهش در رفتار تودهای، ’تلقینپذیری‘ (suggestibility) است و دیگر ویژگیها میتوانند ذیل این خصیصهی شاخص قرار گیرند. به بیان دقیقتر، چندان روشن نیست که چرا ذهن جمعی بیش از حد تلقینپذیر است و بسادگی تحت تأثیر برخی نیروهای برانگیزنده قرار میگیرد. ذهن تودهای –گویی- بآسانی هیپنوتیزم میشود بنابراین قاعدتاً باید بسیار متأثر از کسی، یا دیدگاه و ایدئولوژیای، باشد که او را تلقین هیپنوتیک میکند؛ با این تفاوت سرنوشتساز که گرایش به قبولِ تلقینهای منفی در آدمی بسیار سادهتر از تلقینهای مثبت است. پس گرایش به سرایت نفرت –انگار- سادهتر از سرایت محبت است؛ و در نتیجه بنظر قابل فهم میرسد که چرا هیستری جمعی در رسانههای اجتماعی و جنبشهای پوپولیستی براحتی اتفاق میافتد درحالیکه موضوع هیستری، بیش از محبت و همدلی، نفرت علیه کسی یا گروهی است؛ و یا بهعبارتی آن هیستری جمعی، جادوگرکُشانه است و مجازات کسی یا گروهی است که یا بیگناه هستند و یا مجازات آنها تناسبی با جرم ندارد و نامنصفانه است.
اگر درگذشته از جادوگرکُشیِ صاحبان قدرت میگفتند امروز مردم هم با قدرتی که رسانههای جدید به آنها میدهد میتوانند جادوگرکُش باشند؛ بخصوص وقتی که بیعدالتی فراگیر، و فساد، سیستماتیک میشود قربانیکردنِ هر کس که متفاوت با ماست بیهیچ نیروی بازدارندهی اخلاقی، اتفاق خواهد افتاد. با رسانههای جدید دیگر ستمگران گذشته تنها نیستند و ما مردم عادی هم میتوانیم بخشی از جبّارانی باشیم که آیندگان از ما با نام جادوگرکُش یاد خواهند کرد. جادوگرکُشی تنها جهل مقدسی که ’جوردانو برونو‘، هنگام سوختن در آتش، برزبان آورد نیست بلکه مانند هر ایدئولوژی دیگری که هدف را آنقدر مقدس میکند که هر وسیلهای را برای کسب و حفظ آن مجاز میداند، ’ظلم مقدس‘ است.
(این یادداشت بخش پنجم از مجموعه یادداشتی پیرامون پوپولیسم و سلبریتیهای مجازی است و ادامه خواهد داشت)
محمدرضا بیاتی: کارشناس ارشد زبانشناسی و پژوهشگر مسائل سیاسی
اقای بیاتی ..با این نظرات شما موافقم اصلا پدیده خوبی نیست ..
و اما یک نکته اینا هم بزرگ شده ایران هستن و از نظر جامع شناسی بهش نگاه کنیم علتش بر میگرده به فرهنگ و........نظام حاکم